سلام ممنونم بابت لطفتون که این جوابها رو برام نوشتید و وقت گذاشتید
کاش میشد که از مشاورین محترم هم نظر میدادن
در خصوص سوال هاتون من به بررسی احساساتم پرداختم و این رو از روز اولش که مقدوره و به یاد میآرم به یادم آوردم
دوست داشتن یک چیز دلیل خاصی ندارد بهانه خاصی طلب نمیکند فقط باید دوست داشت
من اصلا در پی رابطه ارباب و برده نیستم شاید دست زدن در این حالت به اندام همسرم باعث حس نوعی آرامش در من میشه و باعث میشه رابطه خوب و با کیفیت تری رو تجربه کنم
فقط دوست دارم طرفم وقتی میآد کنارم لخت و عر نباشه و چیزی به پا داشته باشه
اینکه من خودم از این لباس استفاده کنم مد نظرم نیست یا چیزهای افراطیی که عده ای میگن شاید تا همان بوسیدن پیش برم
این مسئله برای من یه خلع هست در رابطه نه اونقدی مهم باشه که چیزی کم باشه که نشه، نه
این که ظاهر زیبا و جذاب باشه مد نظرمه و اینکه حس عمیقتری در این مورد داشته باشم نه اینطور نیست
خودم فکر میکردم تنها من این حال و حس رو دارم و با گشتن بیشتر تو اینترنت متوجه شدم که خیلی همه گیر تر از این مورد ها هست
شما اوایل ازدواج و قبل عقد و ازدواج رسمی تون راجع به این مورد و اهمیتش برای خودتون چیزی به ایشون گفته بودید؟
یادمه دقیقا اویل ازدواجمون خودش از زبون یکی از دوستاش مطرح کرد من اصلا تو فکر این چیزا نبودم و ازش خواستم لوازم مربوط به این چیزا رو برا خودش بخره اما این کار رو با وجود اینکه پولش رو خودم میدادم نکرد و ما در اون دوره فکر کنم دم دمهای عروسیمون بود به مشکل برخوردیم
یادمه چیزی به اونصورت بهش نگفتم اما گفتم که این تنها خواسته من ازش بود و اون نادیده گرفت
متاسفانه خانم من رفتارهای عجیبی داره مثلا همیشه خواب رو به هر چیز من ترجیح میده و یادمه روزهای اول بعد از عروسیمون تو قطار هم من بیدارش کردم چون میرفتم دستشویی و گفتم که موقع برگشتم در رو باز کنه چون کوپه دربست گرفته بودم اما بعد از برگشتم 45 دقیقه پشت در موندم و تا صدا به حد شکسته شدن در نرسیده بود در رو باز نکرد و خوابیده بود من تو اون روز داشتم وسوسه میشدم که بمونم همون دم در و تا مقصدمون صبر کنم و فرداش برش گردونم خونه پدرش اما چون شرایط خاصی حاکم بود دلم نیومد اذیتش کنم
از اون روز هر روز به این فکر میکردم که هنوزم پشت در اون کوپه گیر کردم
همه جوره بهش گفتم با شوخی با طعنه با متلکی که بهش بر نخوره اوایل هر حرفی از دهن من در میومد بهش بر میخورد هر چیزی که من میگفتم براش طعنه محسوب میشد
خسته ام کرده بود
چند سال پیش عید بهش گفتم تا آخر اون سال باید ما تکلیف زندگیمون رو مشخص کنیم
باید جدا بشیم
چون من هیچ آسایشی از بابت اینکه یک کلمه حرف رو راحت بتونم بزنم ندارم
من هیچ اختیاری در زندگیمون ندارم و اون به شدت گریه کرد و من ضمن دلداری دادنش بهش گفتم که یا باید در اون سال از اون حالت در بیآد یا باید جدا بشیم ، با اینکه بیشتر از همه دنیام دوستش داشتم و دارم تصمیم قطعی داشتم به خاطر اون رفتارهاش ازش جدا بشم چون واقعا توان تحمل نداشتم
برام خیلی سخت شده بود ضمن همه اینها حس میکردم بهم خیانت کرده (نه اینکه با کس دیگه ای کاری کرده باشه) رفته و همه این علایق منو به دیگران مثل خواهر و آشناهامون گفته البته الانشم شک دارم چون فکر میکنم خواهراش و شورخواهراش میدونن و به دختر عموش پیش خودم گفت که من پا دوست دارم نه سینه
متاسفانه هر چیزی که بهش اطمینان کرده بودم و میدونست رو مثل شبکه کامپیوتری به همه گفته بود و سر همین کارش و شکی که داشتم و دارم میخواستم ازش جدا بشم میخواستم بعد از جدایی مقدماتی بچینم و از ایران برم
اما از اون سال تغییرات خیلی مشهودی در زندگیمون پدید اومد خانمم دیگه اون آدم زودرنج نیست و فکر میکنم کمی در ارتباطش با دیگران مراعات میکنه و حرفهای خصوصی مون رو به کسی نمیگه البته امیدوارم اینطوری باشه
این به منزله آخرین فرصتی بود که بهش دادم و با اینکه هنوز هم بهش شک دارم تحمل میکنم که ببینم سرانجام ما به کجا میرسه
و خدایی منهای این شکی که بهش دارم تو این چند سال واقعا با همه چیه من ساخته من خیلی دوستش دارم براش حتی از جونمم میگذرم و ته دلم باور دارم با همه این جریاناتی که از سرمون گذشته اونم نسبت به من همینطوره
تنها گیری که من دارم همین موضوع این تاپیکه که همه مقدماتش رو تو خونه داریم اما هیچ وقت حرف نمیشنوه از من
چند بار خیلی زیبا و ملایم باهاش صحبت کردم ولی محل نمیذاره
به خاطر وضعیت اقتصادیمون و اوضاعی که من صلاح نمیدونم هم نمیخوایم حالا حالاها بچه دار بشیم و خودش هم قبول کرده
ممنونم که نوشته هام رو میخونین و نظر میدین دوستان
خواهش میکنم به تمسخر نگیرین شاید فردا نوبت خود شما باشه که از دردهای زندگیتون بنویسین که امیدوارم هرگز حتی دشمنم هم خار به پاش نره